یازهرا(س) ادرکینی

سرمایه ی محبت زهرا(س)ست دین من

به نام مهربان بی انتها

ارسال شده در 28 آبان 1396 توسط ام زهرا در بدون موضوع

خلق رسول خدا قرآن است
عالم بزرگ و عارف رباني ملّا محمدتقي مجلسي رضوان اللّه تعالي عليه مي‎نويسد:
آنچه اين بنده از دوران رياضت و خودسازي دريافته‎ام، مربوط است به زماني كه به مطالعه تفسير اشتغال داشتم، شبي در بين خواب و بيداري حضرت محمد (ص) را مشاهده كردم، با خود گفتم شايسته است در كمالات و اخلاق آن حضرت خوب دقّت كنم، هر چه بيشتر دقّت كردم عظمت و نورانيّت آن جناب گسترده‎تر مي‎شد، به طوري كه نورش همه جا را فرا گرفت، در اين هنگام بيدار شدم، به من الهام شد كه خلق رسول خدا قرآن مي‎باشد، بايد در قرآن بينديشم، پس هر چه بيشتر در آيه‎اي دقت مي‎كردم، حقايق بيشتري نصيبم مي‎شد، تا اينكه يك دفعه حقايق فراواني بر قلبم فرود آمد، پس در هر آيه‎اي كه تدبّر مي‎كردم چنين موهبتي بر من عطا مي‎شد، البتّه تصديق اين مطلب براي كسي كه به چنين توفيقي دست نيافته، دشوار بلكه عادتاً غير ممكن است، ليكن مقصود من راهنمايي و ارشاد برادران في اللّه مي‎باشد[1].[1] - روضة المتقين: ج 13، ص 128 و در محضر عارفان: ص 69.

نظر دهید »

به نام خدای مهربانی ها

ارسال شده در 27 آبان 1396 توسط ام زهرا در بدون موضوع

شهادت شمس الشموس امام رئوف علی بن موسی الرضا(علیه السلام)بر تمام شیعیان و دوست داران حضرتش تسلیت می گویم..

مشّاطه فرعون فداي نام خدا شد
زن مًشّاطه «آرايشگر»، سر دختر فرعون را خواست شانه كند، در هنگام شروع گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم».
دختر فرعون چنين عبارتي به گوشش نخورده بود، گفت:
اين كلمه چيست؟
زن مشّاطه گفت:
حقيقت اين است كه پدر تو آدم متقلّب و حقّه‎بازي است كه ادّعاي خدائي مي‎كند؛ خدا حقيقت ديگري است، خدا آن است كه موسي (ع) مي‎گويد.
كم كم خبر به نزد فرعون بردند.
در تاريخ آمده است كه اين زن را با چهار فرزندش آوردند، گفتند: در ميان مردم اگر از عقايدت دست برداري، رهايت مي‎كنيم.
گفت: دست نمي‎كشم، احداً، احداً، احداً، خدا، خداي موسي است و فرعون دورغ مي‎گويد.
آتشي را برافروخته، و دستور دادند تا فرزندانش را يكي يكي در آتش بيفكنند، با اين حال او باز مي‎گفت: احداً، احداً، احداً.
تا آنكه نوبت به طفل شير خوارش نيز رسيده و در آن حال دادن فرزند در راه خدا برايش مشكل شد، كودك فرياد زد:
مادر جان چرا برايت مشكل است؟ احداً، احداً، احداً.
آنگاه مادر و كودك را با هم در آتش انداختند. در دم آخر وصيّتي كرد و گفت:
دلم مي‎خواهد خاكستر من و فرزندانم را در يك مكان دفن كنيد، در آن لحظات هم، عاطفه‎اش جلوه‎گر بود، امّا باز هم فريا مي‎‎كرد: احداً، احداً، احداً.
پيامبر اكرم (ص) مي‎فرمود:
شب معراج در آسمان چهارم بوي عطري استشمام نمودم كه تمام آسمان را فرا گرفته بود گفتم: اين بوي چيست؟
جبرئيل فرمود: يا رسول الله بوي عطر زن و فرزندان و مشّاطه فرعون است كه همه جا را در بر گرفته است.

نظر دهید »

به نام یگانه بی همتا

ارسال شده در 27 آبان 1396 توسط ام زهرا در بدون موضوع

تدیبر نمودن بهلول
آورده‌اند روزی بهلول از راهی می‌گذشت . مردی را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می‌کند .
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت :
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی . آن مرد گفت : من مردی غریب و سیاحت پیشه‌ام و
چون به این شهر رسیدم ، قصد حمام و چند روزی استراحت نمودم و چون مقداری پول و جواهرات
داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاری به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از
شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردی دیوانه خطاب نمود .
بهلول گفت : غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت . آنگاه نشانی آن
عطار را سؤال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم
تو در همان ساعت که معین می‌کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تک لم منما . اما به عطار بگو امانت
مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت .
بهلول فوری نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهرهای خراسان را دارم و چون
مقداری جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می‌شود دارم ، می‌خواهم نزد تو به امانت
بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمت آنها مسجدی بسازی .
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می‌آوری ؟
بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه‌ای چرمی بساخت و مقداری خورده آهنی و
شیشه در آن جای داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد . مرد عطار
از دیدن کیسه که تصور می‌نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مرد
غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود . آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت :
کیسه امانت این شخص در انبار است . فوری بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوری امانت را آورد و به
آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعای خیر برای بهلول نمود .

نظر دهید »

به نام خدای حسن(ع)

ارسال شده در 26 آبان 1396 توسط ام زهرا در بدون موضوع


?•| یا حسنــ


بر تن و قامتــ شهر
رختـ عزا جامہ ڪنید
?
بوے تابوتــ پــر از
تیـــــر حســن مے آید


#آجرڪ‌الله‌یاصاحبـ‌الزمان ?

نظر دهید »

بسمه الله الواحد القهار

ارسال شده در 25 آبان 1396 توسط ام زهرا در بدون موضوع

يا علي! تو از اين هندي كمتر نيستي، من قاري تو، مرغ پلو از تو
حضرت آية اللّه العظمي مظاهري فرمودند: خدا رحمت كند پدرم را كه مي‎فرمود: آن وقت با قافله كربلا مي‎رفتند جائي منزل كرديم، ديديم يك آقايي آنجا خوابيده است گفتيم شايد غذا نخورده باشد يك كسي رفت و بيدارش كرد و گفت: بيا با ما غذا بخور گفت: مرغ پلو داري؟
گفتم: نه، گفت: نه من نمي‎آيم. گفت: آمديم، خيال كرديم ديوانه است، در وسط راه مرغ پلو! غذا نان خالي گيرشان نمي‎آيد،‌ حالا به او گفتيم:‌ بيا نهار بخور. گفت: مرغ پلو داريد يا نه! گفت: فهميديم ديوانه است.گفت: اتفاقاً ركن الملوك اصفهان رسيد، بعد از شستن دست نهار را كشيد، به من تعارف كردند، گفتم: من ناهار خورده‎ام، اما اين آقا كه اينجا خوابيده، ناهار نخورده است و مي‎گويد كه مرغ پلو مي‎خواهم.
ركن الملوك گفت: خوب ما كه مرغ پلو داريم، برويد صدايش كنيد، مي‎گويد رفتيم بيدارش كرديم، گفتيم: مرغ پلو آمد، بيدار شو! بيدار شد و آمد سر سفره و مرغ پلويش را خورد، مي‎گويد وقتي سير شد، ركن الملوك از او پرسيد: مرغ پلو يعني چه؟ آن هم توي بيابان، حالا اگر ما نرسيده بوديم چه مي‎كردي؟ گفت: مي‎دانستم مرغ پلو مي‎رسد تو اگر نبودي، كس ديگر مي‎رسيد. گفتم: از كجا و به چه دليلي مي‎گوئي؟
گفت: براي انيكه من قاري قرآن براي يك هندي بودم سر قبرش در مقبره‎اي از مقبره‎هاي صحن حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) قرآن مي‎خواندم، رسم اينها اين بود كه شب به شب براي من غذا مي‎آوردند هميشه مرغ پلو مي‎آوردند، او مي‎گويد: اتفاقاً آن هندي مُرد و دستگاه به هم خورده كسي نبود پول به من بدهد تا چه رسد غذا برايم بياورد، مي‎گويد: آمدم سر قبر اميرالمؤمنين (ع) به حضرت گفتم: يا علي! تو از اين هندي كمتر نيستي اين قرآني كه براي او مي‎خواندم براي تو مي‎خوانم، پولي كه او مي‎داد از تو نمي‎خواهم، اما مرغ پلو را مي‎خواهم، اين را بده قرآن را برايت مي‎خوانم من قاري قرآن تو، مرغ پلو از تو، يعني اين معامله را با حضرت اميرالمؤمنين كردم از آن وقتي كه اين معاهده بود تا به حال شبانه روز يك دفعه مرغ پلو رسيده است[1].[1] - پندها و حكايت‎هاي اخلاقي آيت اللّه العظمي مظاهري.

نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
 خانه
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یازهرا(س) ادرکینی

اللهم ارزقنا توقیف شهاده فی سبیلک الهی و ربی من لی غیرک برای شادی روح شهید تورجی زاده فاتحه ای هدیه دهید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم ارزقنا توقیف الشفاعه الحسین یوم الورود و ثبتنا قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فراخوان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان