یازهرا(س) ادرکینی

سرمایه ی محبت زهرا(س)ست دین من

به نام خالق زیبایی ها

ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط ام زهرا در فراخوان

امروز می خواهم داستان طلبگی خود را برایتان تعریف کنم داستان عجیبی که مسیرزندگی مرا تغییر داد.

همه چیز از آنجایی شروع شد که من سوم دبیرستان بود.اصولا دختر درس خوان و مثبتی بودم که رویاهای بزرگی در سر داشت.همیشه در آرزوی رفتن به دانشگاه افسری بود.ولی این آرزویی بود محال زیرا مادرم طاقت دوری تنها فرزندش را نداشت و از آنجایی که شهرما با تهران فاصله زیادی داشت پس هیچ وقت موافقت نمی کرد شاید هم حق داشت من تنها فرزندش بود و جدایی از من برایش دشوار بود. ولی آن زمان من نمی توانستم آینده ی دیگری را برای خودم تصور کنم.

روزی از روزها در مدرسه قرار شد یک نفر از حوزه برای تبلیغ بیاید.ولی سر کلاس ما آمدبرگه هایی در دست داشت و شروع به توضیح اجمالی راجبه حوزه کرد.ولی از آنجایی که من اصلا در وادی این حرف ها نبودم زیاد به حرف هایش گوش ندادم.در آخر برگه هایی را بین بچه ها پخش کرد و رفت.همین که از در خارج شد بچه ها برگه ها را در سطل ریختند.در همین حین یکی از آن برگه ها راهش را کج کرد و کنار سطل افتاد و چند ثانیه بی اختیار چشمم به آن افتاد.نمی دانستم چرا ولی نیرویی مرا به سمت آن کاغذ می کشاند.در آخر به سمت سطل رفتم و کاغذ را در جیبم گذاشتم.

روزها از پی هم رفت و با نزدیک شدن به تمام شدن زمان تحصیلم در دبیرستان.مخالفت ها برای رفتم به دانشگاه افسری افزایش پیدا کرده بود و آمدن خواستگار هم قوز بالای قوز شده بود.یک روز که ناراحت و دلگیر بودم آن کاغذ را پیدا کردم و ناخودآگاه نظرم به اسم رویش جلب شد.حوزه حضرت نرجس…دوباره آن خس عجیب به سراغم آمد.تصمیم گرفتم سری به آنجا بزنم.از آنجایی که دیگر این حوزه در شهر خودمان بود مادرم هم مخالفتی نگرفت با هم به آنجا رفتیم.فضای گرم صمیمی آنجا حس خوبی را به من منتقل می کرد.و این گونه بود که پای من به خانه ی امام زمان (عج) باز شد.

شاید اگر آن برگه ی کاغذ مانند بقیه درون سطل می افتاد همه چیز تغییر می کرد.شاید هم کسی هوای مرا داشت که این مسیر را پیشرویم گذاشت.کسی که همیشه مثل خورشید پشت ابر وجودش پر از نعمت های نادیدنی ست.

چی شد که طلبه شدم 4 نظر »

به نام یگانه بی همتا

ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط ام زهرا در بدون موضوع

فرانسوی در جبهه‌های ایران

کمال کور سل فرانسوی بعد از آنکه به دین اسلام مشرف می‌شود و تشیع را بر می‌گزیند، با ملاحظه دعای کمیل حضرت امیرعلیه السلام می‌گوید: «آنچه در ذهن من بود و دنبال آن می‌گشتم، این دعاست و آنچه من از تشیع انتظار داشتم، همین است.»

بعد از مدتی که احساس نیاز بیشتری به آموزه‌های دین اسلام می‌کند، به قم می‌آید و طلبه می‌شود. سپس به او می‌گویند: اگر مصادیق دعای حضرت امیرعلیه السلام را می‌خواهی، باید به جبهه بیایی!

از قم به جبهه اعزام می‌شود و در عملیات مرصاد، همراه سایر نیروها توسط بالگردها به پشت نیروهای دشمن برده می‌شود. در موقع درگیری می‌بیند که بی‌سیم‌چی خیلی سر و صدا می‌کند و به فرمانده اعتراض می‌کند که بچه‌ها تشنه‌اند

.کمال وقتی از جریان تشنگی بچه‌ها با خبر می‌شود، برای رزمندگان سخنرانی کرده، می‌گوید: «من از ابتدا که با امام حسین علیه السلام آشنا شدم، خیلی انتظار می‌کشیدم که یک مرتبه آن وضعیت را لمس کنم و تشنگی را حس نمایم… .»آن گاه کمال کورسل در همان جا بعد از لحظاتی به شهادت می‌رسد.

مقبره کمال در گلزار شهدای قم قطعه ١٨ ردیف دوم است. ) (1) (

1-. راوی: سردار حاج حسین كاجی. ر. ك: با راویان نور، دفتر سوم، صص 153 - 154.

 

نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
 خانه
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یازهرا(س) ادرکینی

اللهم ارزقنا توقیف شهاده فی سبیلک الهی و ربی من لی غیرک برای شادی روح شهید تورجی زاده فاتحه ای هدیه دهید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم ارزقنا توقیف الشفاعه الحسین یوم الورود و ثبتنا قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فراخوان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان